محل تبلیغات شما

برادری


چاشت بود؛ هنوز امان از دور ديده مـی‌شد كه نصيــر، برادر كوچكش به درون خانه دويد و فريا زد:
مادر، امان از مكتب آمد؛ نان را بيار؛ از اين بيشتر معطل نمی‌شوم. 
 مادر، بيشتر وقتها از خانۀ همسايه خوردني می‌آورد و در بدل آن براي آنها كار مي‌كرد و اكنون هم مشغول دوختن پيراهن عيدي بچۀ همسايه بود و وقتي ديد كه نصيــر بي‌تابي مي‌كند، به صورتش نگاه كرد و با دلسوزي گفت:

 . بیشتر بخوانید

شناسنامه‌ غور چاپ و رونمایی شد

نمایشگاه ویژه آثار بانوان در غور

فرار از تاریکی‌ها

برادری ,كه ,  ,امان ,بيشتر ,همسايه ,امان از ,پيراهن عيدي ,دوختن پيراهن ,مشغول دوختن ,عيدي بچۀ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حرف هایی که باید گفت